همیشه به دوش می کشیم ، بار ِ عادت هامان را ، بی هیچ علاقه ای
ناگزیر و مفلوک ، بی هیچ چاره ای
چونان چون ریسمانی دست و پاگیر با بودنمان در کنار ِ هم مدارا می کنیم ، بی هیچ علاقه ای
همدیگر را دوست داریم ، بی هیچ علاقه ای
جای خالی ِ کسی که بود و حالا دیگر نیست ، نگرانمان می کند ، بی هیچ علاقه ای
همچون قابی بر دیوار
اگر نباشد ، ما باز زندگی می کنیم اما تنها گوشه ای از زندگیمان تهی می شود
و ما ناخواسته دلتنگ می شویم ، بی هیچ علاقه ای
همچون اسیری ، با غل و زنجیرش
تا هست ، زنجیری که او را اسیر ِ خود کرده ، این قید ِ عبث را دوست نمی دارد
حال اگر آزاد شود ، چه سخت احساس می کند ، جای خالی ِ زنجیر اسارتش را که پاهایش
ناگزیر با آن خو گرفته بود ، بی هیچ علاقه ای
و ما ، همه ی آدمیان ، همدیگر را دوست می داریم ، بی هیچ علاقه ای
و چه زشت نام می نهیم :
عادت هامان را دوست داشتن
دوست داشتنمان را علاقه
و علایق ِ موهوممان را عشق ...
سلام و سپاس از زحمت و تلاشي كه براي نوشتن وبلاگتان ميكنيد بي شك دل نوشتهاي شماست كه در اينجا به نمايش گذاشتيد به شما تبريك ميگم و خسته نباشيد از مطالبتون استفاده كردم لطفا در مطالب بعدي منو هم مطلع كنيد اميدوارم دوستان خوبي براي هم باشيم در دنياي نوشتني و مجازي به اميد ديدار شما [گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]