پیانو ...
هنوز صدای ستاره اندود ِ کلاویه های پیانو را می شنوم
و تک مضراب های سیاه ِ تو را
می دانی ... ؟
ما موجودات ِ عجیبی هستیم
عجیب ...
مبتلا به بیماری ِ ناشناخته ای ؛
رها شده در عصری بی رنگ
...
چای داغ و آب ِ سرد ، هیچ تناسبی با هم ندارند ؛
اما من ، همیشه آب ِ سرد را بی درنگ بعد از چای داغ می نوشم
شاید برای همین است که بی تناسب شده اند کلاویه های زنده گی ام ؛
پنج سیاه ، یک سپید ؛
چهار سیاه ، بدون ِ سپید
عجب آهنگی دارد این نظم ِ بی دریغ !
بیا ...
بیا و بنشنین کنارم
تا با هم قشنگ ترین آوازهای دنیا را بخوانیم
بعد برو به تمام ِ دنیا بگو که بَلَد نبود بیشتر از شِش بشُمارد .
اصلا" از کجا معلوم که بیشتر از شِش وجود داشته باشد ؟!
...
خیالَت جمع ؛
من هرگز ناراحت نمی شوم ...
نه از شب های پر رِخوت ِ جمعه و نه از تلخی ِ کلمات ِ بی زبان ادا شده ؛
زخم هایم را شب ها چال می کنم در پناه ِ بالش ِ نیمه خیسم
و به جیرجیرک ها ی خسته می گویم تا سپیده دم مرا به نام بخوانند ...
من نیازی به دانستن ِ راز ِ آدم ها ندارم
چرا که عروسکم را بیشتر دوست می دارم ؛
عروسکی که بلد نیست بیشتر از شِش بشُمارد ...
پی نوشت >> زمان : پنج و پنجاه و دو دقیقه ی صبح
tell me why i can't be there ,where you are . . .
شاهکار بود دوست من...مثل همیشه . . . یادت باشه نذاری عروسکت بیشتر از شیشو بشماره اونوقت شاید دچار جادوی ارقام بشه و بعدش..... راستی خیلی دوست دارما یادت باشه...
بیا تو بنشین من برایت می خوانم تمام اعدای که همیشه شمرده ام
آره واقعا شاهکار بود[گل]
زیبا بود و طنین پیانوی فیلم "جین کمپیون" را از لابلای سطورش بوضوح می توان شنید و باز لذت برد! [لبخند] اما کاش عروسک اصلا" شمارش بلد نبود! که وقتی اعداد آغازیدن گیرند، بي وقفه تا بي نهايتي هولناك عزم رفتن مي كنند، و شش كه بسيار بزرگ است!!