زخم هایت را بی صدا گریه کن
گاهی آنقدَر کوچک می شوی ، چهره به چهره ی زخمی ، نیشتری ، کلمه ای
.
.
.
و گاهی از ورایش آنسان بزرگی می یابی که یکسر به فتح می نشینی اندیشه ای چنین پاک را که :
حتی زخم زننده را دوست بداری ، چه بسا بیش از دیگرکسان ، و زخم هایش را مرهم شوی بی که به عمق ِ عطشان ِ بی مرهم ِ زخمت بیندیشی...
شاید او هم ، روزی ، شادمانی ِ بی همتای مهربانی را میان ِ این برهوت ِ بی مهر و بی بنیاد ِ زنده گی دریابد
شاید . . .